۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

چراغ را که در خانه روشن کردیم

چراغ را که در خانه روشن کردیم
تاریکی از کوچه رفته بود
تو در انتهای اتاق 
آرام نشسته بودی که
خوشبختی از میان پنجره
سرک کشید
سایه اش بر دیوارهای سفید اتاق
افتاده بود که
تو آن را ربودی و
در گوشم زمزمه اش کردی
و من طعمش را 
بر گونه ات نشاندم
چراغ را که در خانه روشن کردیم
آبی آسمان را در فنجان ساده ی
چایمان یافتیم
سر کشیدیم 
که صدای دریا در خانه پیچید
تو موج شدی که من 
ساحلت باشم
من ماسه شدم که تو 
قهرمان قلعه ام باشی
 در میان جزر و مد مانده بودیم
که شبانه بهار از راه رسید
من متولد شدم
تو خندیدی
عطر نرگس وجودم را گرفت
چراغ را که در خانه روشن کردیم ...

۱ نظر:

بهاره گفت...

چه عاشقانه براش شعر میگی، حسودیم شد ؛)
بسیار زیبا بعد مدتی غیبت