۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

خزر

تمام لغاتم را در ساکی کوچک
با خود به دریا می برم
بی تو،
این روزها که شعرهایم
به تلخی خزر شده اند.

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

...

همه ما در خاطرات
بر باد رفته ایم
همه ما در دیروز جا مانده ایم
من،
از کوچه ای بن بست
در یک روز تابستان
گم شده ام؛
کاش دیر نرسی
کاش کلید را برایت
گذاشته باشم؛
کی می رسی؟
می خواهم خواب نمانم؛
تو بیایی، من
در آستانه در با مریم و آب
نشسته باشم
و تو
از خاطرات فردا ناغافل
سر برسی
برایم آواز بخوانی
همان آواز خراسانی
...... لیلا ،لیلا، مو لیلا رو ....
...میزنه سینه ی بی کینه ی من ...
...چو موج دربا...
و من رقص کنان
از جایی میان دیروز و امروز
پیدا شوم
آه که چقدر زمان برایت
بی معنی ست؛
باورت نمی شود اگر بگویم
چقدر از آینه پیرتر شده ام
می ترسم
می ترسم دیر برسی
و من،
رفته باشم؛
می ترسم آبی.



۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

سفر

اگر چشمانم را ببندم که
دنیایت تاریک می شود
آبی،
نمی ترسی؟
نگاه کن
پلکهایم خسته اند؛
بشمار تا سه
بشمار،
یک
دو
س...



۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

...



يادت هست
آن شب كه بخوابم آمدى
ميان گيسوانم خوابيدى
من سر بر بالين ماه گذاشته بودم و
دريا در جزر و مد ميان آسمان و
تنهايى من مانده بود
بخاطر ندارم تو به گیسوانم گره خوردی
یا گیسوانم به تو
که هنوز که هنوزه
در خوابم مانده ای.

...



مردم را
کاشتم در گلدانی،
که بلکم گل دهد
به انبوه تنهایی من