کلیه اشعار و تصاویر این وبلاگ متعلق به اینجانب بوده و هر گونه استفاده از مطالب و تصاویر اين وبلاگ بدون کسب مجوز از نويسنده آن پيگرد قانونی دارد. (لیلا جوینده)
۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه
دمش گرم!
می دانی،
طفلک تقصیری نداشت
مرا فروخت که
برای خودش کمی تنهایی بِخرد
بگذارد سر سفره
با سی سالگیش بخورد
که بزرگ شود که بلکم
شاید او هم
روزی مَرد شود
حالا نه اینکه فکر کنی که مرد نبود،
نه!
نبود! اما
آخر تو که نمی دانی
چه کوفتیست این دوست داشتن!
من اما کاملا با منطق درکش میکنم
خوب، سخت است که مدام
کسی در چشمانت نگاه کند
و ببینی عشق
درونشان موج میزند
یا که هر لحظه
بدانی نفسی به نفست بند است
هر روز حرف های عاشقانه بزنی
و بدانی که دیگر
تنها نیستی؛
می بینی تهوع آور است!
نه،
هر چه فکرش را میکنم می بینم
درکش میکنم؛
بی انصاف هم نباید بود
باز جای شکرش باقیست
انصافا
دلم را خوب شکست،
دمش گرم!
سالها سرم گرم
به ترمیمش خواهد بود...
طفلک تقصیری نداشت
مرا فروخت که
برای خودش کمی تنهایی بِخرد
بگذارد سر سفره
با سی سالگیش بخورد
که بزرگ شود که بلکم
شاید او هم
روزی مَرد شود
حالا نه اینکه فکر کنی که مرد نبود،
نه!
نبود! اما
آخر تو که نمی دانی
چه کوفتیست این دوست داشتن!
من اما کاملا با منطق درکش میکنم
خوب، سخت است که مدام
کسی در چشمانت نگاه کند
و ببینی عشق
درونشان موج میزند
یا که هر لحظه
بدانی نفسی به نفست بند است
هر روز حرف های عاشقانه بزنی
و بدانی که دیگر
تنها نیستی؛
می بینی تهوع آور است!
نه،
هر چه فکرش را میکنم می بینم
درکش میکنم؛
بی انصاف هم نباید بود
باز جای شکرش باقیست
انصافا
دلم را خوب شکست،
دمش گرم!
سالها سرم گرم
به ترمیمش خواهد بود...
۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبه
قمار
آرام نشسته بودم
پای همان دیوارِ سپید همیشگی
با آن پنجره ی رو به خوشبختیش
که خیال می کردم تا اَبد
برایمان
طلوع می آورد،
حتی هنوز
حلال ماه از لبانم نرفته بود
که خبر دادی
مرا ناغافل
در قمار
به سیاهی شب باخته ای؛
...
می دانی،
تنها جگرم سوخت
که بخدا ارزان باختی!
پای همان دیوارِ سپید همیشگی
با آن پنجره ی رو به خوشبختیش
که خیال می کردم تا اَبد
برایمان
طلوع می آورد،
حتی هنوز
حلال ماه از لبانم نرفته بود
که خبر دادی
مرا ناغافل
در قمار
به سیاهی شب باخته ای؛
...
می دانی،
تنها جگرم سوخت
که بخدا ارزان باختی!
۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سهشنبه
ثکوت
گفتی:
چاره ای نیست
تا دیکته ام خوب نشود
از آمدن خبری نیست؛
من هم گفتم:
قبول!
اما نمی دانم چرا
هرچقدر هم که می نویسم "صبر"
باز،
همه ی "صاد" هایم می شوند
"سین" ِ بی دندانه و
"ت" ِ دل تنگی هایم "طا"ی دسته دار
و گیر میکنند در گلویم
مثل یک بغض
و هی فشار می دهند
سینه ام را همه ی نقطه های
"ث" که نشسته اند جای
"سین " ِ"سکوت" ِ تو؛
قول داده ام ، قبول!
این بار هم عیب از
سواد نم زده ی من در زیر
این روزهای بارانی،
بی تو، بود.
چاره ای نیست
تا دیکته ام خوب نشود
از آمدن خبری نیست؛
من هم گفتم:
قبول!
اما نمی دانم چرا
هرچقدر هم که می نویسم "صبر"
باز،
همه ی "صاد" هایم می شوند
"سین" ِ بی دندانه و
"ت" ِ دل تنگی هایم "طا"ی دسته دار
و گیر میکنند در گلویم
مثل یک بغض
و هی فشار می دهند
سینه ام را همه ی نقطه های
"ث" که نشسته اند جای
"سین " ِ"سکوت" ِ تو؛
قول داده ام ، قبول!
این بار هم عیب از
سواد نم زده ی من در زیر
این روزهای بارانی،
بی تو، بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)