۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

XL

می بینی،
 آنقدر خوب
اندازه های رفتن را
بلد بودی که
دل
تنگت نشد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

قطعه ی هشتاد و نه

خداحافظ عزیزکم،

تو را به تمام این زمستان
تو را به نحس ترین روز دی ماه
تو را به خیابان ولی عصر
تو را به گل های نرگس
تو را به دوستی های گذشته
تو را به دستان گره خورده
تو را به عهدهای شکسته
تو را به دوستت دارم های دروغ
تو را به اشک های ریخته
تو را به خاطرات مرده
تو را به خاک می سپارم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

انگار نه انگار

باشد قبول
هیچ اتفاقی نیافتاده
از هیچ جا،
برای هیچ کس
هیچ گاه،
حتی ما!

اصلا انگار که نه انگار
روزی، وقتی
جایی
دستی در دستی جا مانده
و پایی
به راهی رفته؛

اصلا آیا من شما را می شناسم؟
بگمانم،
هرگز!
شما هم که بعید می دانم
مرا جایی حوالی این زمستان
دیده باشید
پس،
جای نگرانی نیست؛

به همه می گویم:
اتفاق خودش
دستش را رها کرد،

افتاد!

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

گذشته



پَرپَر نزن
بانو،
میان آغوشِ سردت
آرام بگیر ...

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

بمانى

چشمانم را بروى خاطرات
نمى بندم،
تنها
برايشان لالايىِ زمان
سر مى دهم؛
مى دانم آنها هم
خسته اند...
بخوابيد ديروزهاى من
آرام بخوابيد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

شب بخیر کرگدنِ من

شاخت را از خوابهایم
بیرون بکش
و پاهای سنگینت را دیگر
از روی خرخره ى احساسم
بردار؛
بگمانم وقتش شده باشد
کرگدن جان
برخیز.

خرده جنایت

دستانت به روحم
آلوده شد،
حیف!
مداد رنگی هایم
هرگز باور نخواهند کرد.