۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

لبخند

باز هم بر لبم لبخند نشسته است
به انتظارت،
نمی آیی؟

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

یک استکان چای

یک استکان چای برای خودم
و تو،
که نیستی؛
به یاد تمام خاطرات نداشته
روزهای نیامده و
حرف های نزده
...

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

باران

دلم را چترى كن و
بى واهمه به باران بزن
مى بيني گلم
ديگر ،
خيس نخواهي شد!

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

مداد رنگی

امشب آنقدر سردم است
که بی اختیار،
مدام یادت می کنم؛
...
دلم هوای نقاشی کرده است،
مداد رنگی هایم را برمی دارم و
به رنگ برف ترسیمت می کنم،
به همان سردی
با همان سکوت،
بی انتها؛
آنقدر رنگ می زنم و
مدادم را فشار می دهم
که دیگر هرگز تا اردیبهشت،
آب نشوی
...
نگاه کن گلم،
چقدر شبیهت شد!



۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

...

امشب می خواهم تا صبح

برایت ساز سکوت بزنم،

گوش کن...

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

چهارشنبه

ظهر چهارشنبه است و
تو هنوز نیامده ای،
نه باران می بارد
نه نزدیک بهمن است و
نه حتی من دلم گرفته است؛
متاسفم گلم،
همه چیز روبراست
جز حال و روز من که آن هم فدای سرت.

تهمت

دروغ است
اگر بگویم دلم برایت تنگ نشده
و تهمت است هرکس بگوید فراموشت کرده ام؛
باور نداری؟ نگاه کن...
هنوز که هنوزه جیب هایم پر از تیله است
برق می زنند مثل چشمان تو.