۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

دلم برایت تنگ شده است

خوب که فکرش را می کنم
می بینم،
دلم برایت تنگ شده است
به اندازه تمامی نفس هایی که بی تو کشیده ام،
و به اندازه تمامی قدم هایی که بی تو بر داشته ام؛
این روزها به لغت "صبر" حساسیت پیدا کرده ام و
از "انتظار" عطسه ام می گیرد،
بگمانم فصلی باشد
خوب می شوم بزودی،
شاید ...
دلم برایت تنگ شده است و
هیچ جیز جبرانش نمی کند
نه آمدن برف
و نه حتی نزدیک شدن بهمن ماه
دیگر حتی مداد سفیدم هم تمام شده است
آنقدر که تو را،
به رنگ برف بر روی فاصله هامان نقاشی کردم
...
دلم برایت تنگ شده است
آخر به چه زبانی بگو یم که باورت شود؟


۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

لبخند

باز هم بر لبم لبخند نشسته است
به انتظارت،
نمی آیی؟

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

یک استکان چای

یک استکان چای برای خودم
و تو،
که نیستی؛
به یاد تمام خاطرات نداشته
روزهای نیامده و
حرف های نزده
...

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

باران

دلم را چترى كن و
بى واهمه به باران بزن
مى بيني گلم
ديگر ،
خيس نخواهي شد!

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

مداد رنگی

امشب آنقدر سردم است
که بی اختیار،
مدام یادت می کنم؛
...
دلم هوای نقاشی کرده است،
مداد رنگی هایم را برمی دارم و
به رنگ برف ترسیمت می کنم،
به همان سردی
با همان سکوت،
بی انتها؛
آنقدر رنگ می زنم و
مدادم را فشار می دهم
که دیگر هرگز تا اردیبهشت،
آب نشوی
...
نگاه کن گلم،
چقدر شبیهت شد!



۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

...

امشب می خواهم تا صبح

برایت ساز سکوت بزنم،

گوش کن...

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

چهارشنبه

ظهر چهارشنبه است و
تو هنوز نیامده ای،
نه باران می بارد
نه نزدیک بهمن است و
نه حتی من دلم گرفته است؛
متاسفم گلم،
همه چیز روبراست
جز حال و روز من که آن هم فدای سرت.

تهمت

دروغ است
اگر بگویم دلم برایت تنگ نشده
و تهمت است هرکس بگوید فراموشت کرده ام؛
باور نداری؟ نگاه کن...
هنوز که هنوزه جیب هایم پر از تیله است
برق می زنند مثل چشمان تو.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

چند وقتی ست گم شده ام...

احساس می کنم خودم را
در جایی از کودکیم
در یک روز اردیبهشت جا گذاشته ام،
شاید هم گم کرده باشم
می دانم این اتفاق همان وقت افتاد
که دست عروسکم را
در یکی از خیابان های بلوغ رها کردم؛
اکنون بیست وپنج سال از آن می گذرد
اما،
هرچقدر هم که عروسک می خرم
هرچقدر هم که دستش را محکم می گیرم
دیگر
هرگز پیدا نمی شوم!
...
ببینم گلم، تو مرا این دور و برها ندیده ای؟
چند وقتی ست گم شده ام

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

تعبیر خواب

دیشب خواب دیدم
از چشمم افتادی،
جایی دور
خیلی دور
...
نگرانم، تو تعبیر خواب می دانی؟

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

چشم ها 2

چشمانم را که می بندم
خاطر تو پیش رویم پدیدار می گردد،
کاش،
می توانستم با چشمان باز بخوابم.

چشم ها 1

راست می گویند که
چشم ها با هم حرف می زنند؛
آخر می دانی
از وقتی ندیدمت
بینمان به سکوت گذشته است.

...

پ، مثل پدر سگ

ب، بلا نسبت!

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

فکرش را بکن

می بینی گلم،
دارم فراموشت می کنم
نه دیگر نگران ریختن برگ های پائیزی هستم
و نه حتی،
منتظر آمدن برفی
که ردپایت را برایم به یادگار بگذارد؛
امشب،
ناگهان قصد کردم که این زمستان را
یکسر بخوابم تا
فصل اول،
ماه دو،
صفحه ده از کتاب سال؛
بی دی، بی بهمن، بی اسفند
...
فکرش را بکن،
وقتی بیدار شوم
دیگر تو را نخواهم شناخت،
نه تو را و نه
آوای سکوتت را،
آنوقت هرچقدر هم که با صدای بلند برایم سکوت کنی،
خوابم آشفته نخواهد شد؛
فکرش را بکن...


۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

...

آنقدر صدایم نکردی
که،
نامم را هم از یاد بردم!

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

بازنده

اعتراف میکنم،
این دست را من باختم؛
حال این بار، من
می روم
دور می شوم
ابر می شوم، برف می شوم
سکوت می شوم
...
و خلاص


گم شده

می خواهم آنقدر راه بروم
که یادت،
از سرم بی افتد جایی کنار خیابان
و من،
بی آنکه بفهمم آسوده از کنارش بگذرم؛
می دانم دیگر هرگز پیدایش نخواهم کرد!

پیغام

دیشب به خدا زنگ زدم
نبود،
پس از شنیدن صدای بوق
برایش پیغام گذاشتم:
آمدی در اسرع وقت با من تماس بگیر
...

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

گفته بودم

گفته بودم،
من مغرورتر از آنم که
در را بروی فراموشیت باز نکنم!

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

...

خوب که فکر می کنم می بینم
دیگر،
آنقدرها هم دوستت ندارم
عاقبت یکی از همین شب ها
تو را در تاریکی،
سر راه خواهم گذاشت.

آلزایمر

تازگی ها کمی نگرانت هستم
بگمانم آلزایمر گرفته باشی
علائمش را هم داری
مدام مرا فراموش می کنی!

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

جناق

یادم تو را فراموش؛
حیف
این بار هم من بردم!

رؤیای صادقه

مرد کنارم ایستاد
بوی تابستان می داد،
در گوشم گرم زمزمه کرد؛
من،
رنگ سیب شدم
چشمانم برق زد،
مرد روشن شد، ماند
تو،
اما رفتی
دور شدی، ابر شدی
برف شدی
سکوت شدی
...
نترس گلم،
گفتم که، خواب دیدم!

دادگاه

فراموشی جرمش کمتر از سکوت نیست
اما تو نگران نباش گلم،
من حتما
شهادت دروغ می دهم
پای مجازاتش هم ایستاده ام.

خیال

اگر بدانم که تو را، تنها خیال کرده ام،
از امروز تا اردیبهشت کودکیم
شرمسار می شوم؛
کاش امروز
بلند بلند به یادت نبودم
کاش امروز، باران نمی آمد
کاش چترم را نبسته بودم
کاش...
تیله ام را ندیدی؟
همان که همیشه در جیبم بود
دستانم گر گرفته
فکر کنم کمی شرمسارم!



۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

چشم زخم

داشتم فکر می کردم
اگر همه برگ ها ریختند و
تو نیامدی،
اگر برف آمد و
تو نیامدی،
من نیز دیگر،
هرگز
در دومین ماه سال متولد نخواهم شد؛
می دانستم عاقبت تو را
چشم میزنند،
اما چه می شود کرد
برای مرد بهمن که اسفند دود نمی کنند!

حکم

قبول است،
حاکم تو؛
حکم هم دل
فقط به شرط آنکه
این دست،
مرا ببری!

تب

عشق دیگر کیست؟
دیشب در تب
مدام، او را صدا می کردی!

قسم

اگر دیگر دوستم نداشته باشی،
ناراحت نمی شوم
قول می دهم؛
اما از من نخواه که
به جانم قسم خورم؛
می دانی که ،
من از خودکشی می ترسم، گلم!

چتر

داشتم فکر می کردم
اگر تو باشی،
ابر باشد،
باران باشد،
چتر نباشد
...
خیس نمی شوم.

ترس

بچگی ها از دزد
می ترسیدم؛
این روزها از سکوت تو.

دستور زبان

وقتی تو را "گلم" خطاب می کنم
خنده ام می گیرد،
یاد دبیرستان می افتم،
کتاب ادبیات، فصل آخر
حوالیه ماه یازده
آرایهء "متناقض نما"
یادت هست؟
اینگونه بود
-گل و زمستان؟!


...

چند شبی ست،
بلند بلند سکوت می کنی
فکر خواب نازک من را هم بکن.

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

پنجره

کجایی گلم؟
همین را می خواستی،که من را شاعر کنی
و بعد بروی؟
می دانم، هر کجا که باشی بهمن ماه بر می گردی
می آیی تا یک سال بزرگتر شوی
اما من از همین لحظه سردم است،
نکند پنجره را باز گذاشته ای تا سرما بی آید
هوا سرد شود،
من یاد زمستان بی افتم،
یاد بهمن
یاد تو که نیستی!
خدا کند امسال تمام زمستان
برف ببارد
یادت باشد قدم هایت را محکم برداری؛
می خواهم رد پایت را قاب کنم.
اگر پنجره را باز بگذارم،
اگر سرما بیاید
فکر می کنی تا اردیبهشت دوام بیاورد؟
...
نگفتی، کجایی گلم؟


انگشتر

انگشتر فیروزه ام یادت هست؟
گم شد!
البته فدایه سرت
می دانم، این روزها باید عقیق دست می کردم!

فاصله

فاصله آنقدرها هم که می گویند
بد نیست، گلم
مرا شاعر کرده و
تو را بی اشتها!

فال قهوه

اگر بگذاری فنجان قهوه ات را
رو به قلبم بر گردانم
نشانت میدهم
که در فالت جز من کسی نیافتاده؛
راستی، چقدر قهوه را تلخ می خوری!

دیکته

خوب شد نگفتی دوستت دارم
وگرنه من چگونه این خزان را تا بهار اردیبهشت
تاب می آوردم
بگذار،
اردیبهشت بیاید،
بزرگ شوم ،
دیکته ام خوب شود،
لغت انتظار را صد بار مینویسم
آنگاه، تو بیا و همه را خط بزن

س

راستی "صبور" را چگونه مینویسند؟
کاش با س نباشد
آن هم کشیده، تحریری، بدون دندانه
می بینی ، سوادم هم مانند صبرم کم است!
نگفتی...
امشب مهتاب هم
مثل تو
از پشت ابرها بیرون نیامد!

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

ماه و نیگا،
کامله
مثل لبخند من!

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

امشب

امشب به اندازه همه ستاره ها روی زمین برگ بود
هوا؟
ابری بود
دل؟
گرفته شاید
زمین؟
خیس. خیسه خیس
چشمانم؟
نیز....