۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

مرهم

از من دلگیر نباش
عزیزکم،
 زمان می خواهد تا اعتمادم را
از زیر سایه ی مردی در دیروز
بیرون بکشم
نگاه کن،
هنوز تصویرم در آینه پشت به من
با شانه هایی لرزان 
ایستاده است ،
انگار سردش است
حق با تو بود
بیا و در آغوشش بکش
بگذار گرمای مردانگیت
آب کند انجماد بهمنی را که در زیرش
مانده بود؛
یادت باشد
آمدی،
برایم چند شاخه  مریم بیاوری
حتم دارم
بویش را که بشنوم
باورت خواهم کرد؛

تو فقط کمی
صبر داشته باش،
آنقدر که این زمستان
نیز بگذرد؛
قول می دهم با دهمین شکوفه ی
اردیبهشت
سرمای زمستانِ هشتاد و نه را
فراموش کرده باشم؛
تو فقط صبر داشته باش
خوبِ من ...

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

...

تاب،
تابم بده
می خواهم دستانم
به سقفِ آسمان برسد
خواهش می کنم
یک هُلِ دیگر کافیست
تا تنهاییِ ماه را تسکین دهم
باید دستم را به شانه اش برسانم
گرم فشارش دهم
و آرام بگویم:
"خیالت نباشد"؛
این یک بار را
مردانگی کن
محکم تابم بده
قول، بعدش
نوبت،عوض!


۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

روزمزگی

شعرهایم دچار روز مزگی
تلخ و گس
در گلو مانده اند؛
آخر این شهر درن دشت
همه چیز آدم را
سِر می کند
انگار که تمام  احساساتت
 در خواب
زیرت  مانده باشد؛
آنوقت ست 
که در بیداری
تمام افکارت گِزگِز میکنند
و به مور مور می افتد
آن بخشِ بی شعور زده ی
مغزِ شهریت
 
می دانی،
من رازِ فواره های شهر را هم 
 فهمیده ام
گذاشنه اند که میدانها شکوهمندانه
به حالمان گریه کنند؛

گوش کن
کلاغ ها هم دیگر تا ته عشق را
در این خیابانها
خوانده اند :
ق ...قـــــــــــــــــار قـــــــار... قار

 باور کن
عاقبت یک روز
نارنجک به کمر
انگشت اشاره ام  را لای درِ ونِ گشت ارشاد
در با شرف ترین خیابان تهران
به نشانه ی هیچ و پوچ
قطع خواهم کرد


۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

آقای فرشته

دستانم
از پرسه های دیروز
جامانده اند در جیب هایِ
خیالم

بیا مرد،
قبول!
دست که نه، اما
بی اغراق بگویم
به بالهایت نیازدارم.

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

بهمن لایت

نه مخاطب جان
دیگر
هر چقدر هم که
سرِ چهار راهِ شک هایت
منتظر بمانی،
هیچ زنی خطِ عابرِ پیاده ات
نخواهد شد!
حالا تو
همه ی خیابان های مسدود را
یک طرفه برگرد

چراغ های هیزِ چشمک زن
همه شاهند
که خیالت
صبح یک روزِ پیج شنبه
از زمستان
از سرِ دخترکی نابالغ
به روی سنگفرش های
خیابان ولی عصر پاشید؛

خیالت نباشد،
خودت را روشن کن
آرام
پک بزن تنهاییت را
بگمانم زمان زودتر
 بگذرد برایت.