۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

...

همه ما در خاطرات
بر باد رفته ایم
همه ما در دیروز جا مانده ایم
من،
از کوچه ای بن بست
در یک روز تابستان
گم شده ام؛
کاش دیر نرسی
کاش کلید را برایت
گذاشته باشم؛
کی می رسی؟
می خواهم خواب نمانم؛
تو بیایی، من
در آستانه در با مریم و آب
نشسته باشم
و تو
از خاطرات فردا ناغافل
سر برسی
برایم آواز بخوانی
همان آواز خراسانی
...... لیلا ،لیلا، مو لیلا رو ....
...میزنه سینه ی بی کینه ی من ...
...چو موج دربا...
و من رقص کنان
از جایی میان دیروز و امروز
پیدا شوم
آه که چقدر زمان برایت
بی معنی ست؛
باورت نمی شود اگر بگویم
چقدر از آینه پیرتر شده ام
می ترسم
می ترسم دیر برسی
و من،
رفته باشم؛
می ترسم آبی.



هیچ نظری موجود نیست: