۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

#2


همه ی کلاغ ها مردی دارند که بر شانه اش
از تمام چنارهای خیابان ولی عصر خبر ببرند
که برگ های ریخته را بر گیسوان دختران شهر
کلاغ ها را می گویم، می بافند یک بار که قاب گرفتم
مرد را درون تصویر همهمه آمد قلمم مُرد
ولی یک عصر خیابان جوب هایش را گم کرد
خنده را هرگز، گم نمی شود که صورتم اگر
هم حتی دستانت رفته باشند
با تو ام مَرد صبحانه چای می خوری؟

هیچ نظری موجود نیست: