۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

...

بگذار دوباره بادها بوزند
قول می دهم
به جان همین گلدان
 که تنها چند ماهی از مرگش می گذرد
بارانی ام را بر تن کنم
و تا هر چه خیال دور است
بی هوا برایت 
نفس کشم
حالا می خواهد باران ببارد یا نه
مرا چه؛
مگر من پیامبر ابرهای خاموشم که 
خورشید گله اش را
 از من دارد؟
گیرم هم روزی، جایی 
من را با باران
 دست در دست هم
دیده باشند
مگر دلیل می شود
برای حبس ابد در توهم 
یک احساس؟
نه!
به همان خدا که هنگام خلق بشر 
عطسه اش گرفت
نه!
حال پنجره ها
هر چه می خواهند بگویند،
جواب چشمان دوخته شده 
 به دگمه های آسمان
 هم
با من
فقط ، ای کاش خدا می دانست
با عطسه صبر می آید.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

به نظرم هر روز دارد کارهایت حرفه ای تر و ظریف تر می شود.
فکری برای چاپش باید بکنی
خیلی غالی بود
ه.ج

لیلا گفت...

ممنون عمو :)

زهرا گفت...

چاپ شعر و تصویر...عالی میشه:)

Bahar گفت...

Kheyli dosdashtam leyla Jan kheyli.... 

لیلا گفت...

ممنون از لطفتون :)

ناشناس گفت...

Kheili Herfei tar shode karat...vali ye seri eleman dare ke baram hamishe soal bodan :)