۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه



آنقدر بزرگ شده ام كه بزرگ شده باشم كه باشم
كه عروسك نداشته باشم كه عروسك هم مرا نداشته باشد
كه دلم تنگ شود كه شود كه عروسك گريه اش بگيرد من كاغذم خيس شود دلش بگيرد گير كند از بس گير كرده بميرد
مرگ كه بد است ماشين ندارد كه با من بازي كند كه بازي را من با عروسك كردم
يادم رفت من به عروسك باختم
من بزرگ شدم عروسك كوچك ماند دلش شكست ماهي شد آب خواست
من دريا شدم آب شدم
آه من آب شدم!

۲ نظر:

خانوم گفت...

لیلا جان نمایه کاملت رو که خوندم از دیدن interests کلی ذوق کردم...عاشق تک تکشونم...انگار خودم نشسته بودم لیست کرده بودمشون...از آشنایییت خوشحالم!

شهریار کوچولو گفت...

سلام.من مطالب را خواندم که خواندم که احسنت و که احسنت و جالب بودند که جالب اند که واقعآ جالب باشند.
طرح های تو فوقالعاده اند که فوق العاده اند که اند که فوقالعاده اند