۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

نمی خوام

غرق می شوم در صندلی
و خیابان عبور می کند
از میان این اتاقک فلزی،
درست
تا امتدادِ بن بستِ
خاطرات یک طرفه ی
اشتباهی؛
بوق نزنید
خواهش می کنم،
آرام از کنارم
عبور کنید،
بانو هایده دارد
برایم می خواند:

میخوام امروز همه ی نگفتنی ها رو بگم
قصه ی عشق گذشته قصه ی شادی و غم
تو گمون کردی بری دنیا تمومه واسه من
شادی از غم میمیره خنده حرومه واسه من
من نیگاهام دیگه دنبال تو نیست ، دلمو پس میگیرم مال تو نیست
دیگه هرگز ننویس قصه برام ، برو من عشق دروغی نمیخوام
دیگه من عشق دروغی نمیخوام نمیخوام نمیخوام نمیخوام
کاری از من نمیاد اون دلو برد ، شعله ی عشق تو خاموش شد و مرد
وقتی دستاش و تو دستام میذاره واسه من گرمی آفتاب و داره
نگاهاش جادوییه رویا داره طعم شیرین شکر پاره داره

هیچ نظری موجود نیست: