۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

هر چه باد

تو چه آسان
نبودم را تاب می آوری و
من چه آرام
در زیر آوار سکوتت
می شکنم؛
کاش آنشب در باران
تو را به جان همان تابستان
قسم داده بودم که
دیگر هرگز
دستم را
رها نخواهی کرد،
کاش چشمانم را
 به چشمانت دوخته بودم
و یا حتی
انگشتانم را در انگشتانت گره ،
کاش مطمئن می شدم
تکه ای از وجودت را در وجودم جا گذاشته ای
که تا هر چه دور
هر چه باد
هر چه بادا باد
به دنبالش خواهی آمد...
اما
اکنون من ساعت هاست که دیگر
گم شده ام


هیچ نظری موجود نیست: