۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

هیچ

قرآن را بوسیدم
آب را پشتم
بر زمین ریختم و
رفتم؛
من تو را به تیله ها
فروختم
من تو را فراموش
تو من را خسته
تو من را هیچ
من تو را
سکوت
من تو را
پایان
من تو را
آه ...
هیچ!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

يادم تو را فراموش!!

لیلا گفت...

من هم یادم، تو را فراموش!